زندگی همین بود: توحید تخمه آفتابگردان می کاشت و از نیچه و صمد و آراز و قره داغ و بابامقصود می گفت و ماهم سرهایمان را به نشانه تایید پایین می آوردیم. مریم دختر کوچک خانواده چای با گل محمدی آورده بود و مادر بر استکانی دیگر اصرار می کرد. ما کجا بودیم؟ ما درون کلبه بودیم و باهم رفتیم زیر باران. از آن بارانها که دقایقی توفانی می شد و لحظاتی آرام. بدون چتر هم می شود زیرباران دوام آورد حرف که گل انداخت می شود زندگی همین بود: زیر باران باشی و حرفهایتان نخی باشد که 199- زندگی همین بود
197- هنوز بیادت هستم
192- بازرگان روحت شاد
زندگی ,همین ,باران ,گل ,بارانها ,دقایقی ,زندگی همین ,همین بود ,می شود ,زیر باران ,که دقایقی
اشتراک گذاری در تلگرام
تبلیغات
درباره این سایت